کد های زیبا سازی

ازدواج حضرت زهرا(س)-قسمت اول - کاش بنده بودیم...
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بخل ننگ است و ترس نقصان ، و درویشى کند کننده زبان زیرک در برهان ، و تنگدست بیگانه در دیار خود بر همگان . [نهج البلاغه]
کاش بنده بودیم...
 
ازدواج حضرت زهرا(س)-قسمت اول
عروسی حضرت فاطمه (س)

فاطمه زهرا ( س) دختر پیغمبر اکرم و از دوشیزگان ممتاز عصر خویش بود . پدر و مادرش از اصیل ترین و شریف ترین خانواده های قریش بودند . از حیث جمال ظاهری و کمالات معنوی و اخلاقی از پدر و مادر شریفش ارث می برد .
به عالی ترین کمالات انسانی آراسته بود . شخصیت و عظمت پیامبر اکرم روز بروز در انظار مردم بالا می رفت و قدرت و شوکت او زیادتر می شد . به همین علت ، دختر عزیزش زهرا ( س ) همواره مورد توجه بزرگان قریش و رجال با شخصیت و ثرومتند قرار داشت و گاه و بیگاه از او خاستگاری می کردند . اما پیغمبر اکرم ( ص) اصلا" خوشش نمی آمد کسی در این باره سخن بگوید و با خواستگاران طوری رفتار می کرد که می پنداشتند مورد غضب قرار گرفته اند . ( 1)
رسول خدا فاطمه را برای علی ( ع) نگاه داشته بود و دوست می داشت از جانب او پیشنهاد بشود ( 2 ) پیغمبر از جانب خدا مأمور بود که نور را با نور کابین ببندد . (3)
ابوبکر یکی از خواستگاران فاطمه (س) ود . روزی بدین منظور خدمت رسول گرامی رسید و عرض کرد: یارسول الله ! میل دارم با شما وصلت کنم ، آیا می شود که فاطمه را به عقد من در آوری ؟ رسول خدا فرمود : فاطمه هنوز کوچک است و اصلا" تعیین همسر او با خداست . من نیز منتظر دستور خدایم . ابوبکر مأیوسانه برگشت . در بین راه با عمر ملاقات نمود و جریان خواستگاری خودش را با او در میان گذاشت . عمر گفت : رسول خدا (ص) پیشنهاد ترا رد کرده و میل نداشته دخترش را به تو بدهد .
عمر نیز یک روز در ازدواج با فاطمه (س) طمع کرد و بدین منظور خدمت رسول خدا مشرف شد و فاطمه را خواستگاری نمود . پیغمبر (ص) پاسخ داد : فاطمه هنوز کوچک است و تعیین همسرش با خداست .
عمر و ابوبکر چندین مرتبه تقاضای ازدواج کردند ولی پیغمبر پیشنهادشان را نپذیرفت .
« عبدالرحمن بن عوف » و « عثمان بن عفان » که هر دو از ثروتمندان بزرگ بودند به عزم خواستگاری خدمت رسول خدا رسیدند . عبدالرحمن عرض کرد با رسول الله ! اگر فاطمه (س) را به من تزویج کنی ، حاضرم یکصد شتر سیاه آبی چشم که بارهایشان پارچه های کتان اعلای مصری باشد و ده هزار دینار مهریه اش کنم .
عثمان نیز اظهار داشت : یا رسول الله من هم به همین مهر حاضرم و بر عبدالرحمن برتری دارم زودتر مسلمان شده ام .
پیغمبر از سخن آنان سخت خشمناک شد و برای آنکه بفهماند به مال آنها علاقه ندارد و داستان ازدواج داستان خرید و فروش و مبادله ثروت نیست ، مشتی سنگ ریزه برگرفت و به جانب عبدالرحمن پاشید و فرمود : تو خیال می کنی من بنده پول و ثروتم.تو با ثروت خودت بر من فخر و مباهات می کنی و می خواهی به وسیله پول ازدواج را بر من تحمیل کنی ؟ 

پیشنهاد به علی (ع)

اصحاب رسول خدا اجمالا" احساس کرده بودند که پیغمبر اکرم میل دارد فاطمه (س) را با علی کابین ببندد ، ولی از جانب علی پیشنهاد نمی شد . یک روز عمر و ابوبکر و سعدبن معاذ و گروهی دیگر در مسجد انجمن داشتند و از هر دری سخن می گفتند . در این بین سخن از فاطمه (س) را خواستگاری می نمایند اما پیغمبر اکرم پیشنهاد احدی را نپذیرفته و در جوابش می فرماید : تعیین همسر فاطمه با خداست . ولی علی بن ابی طالب (ع) تا حال ، در مورد خواستگاری فاطمه اقدام نکرده . گمان می کنم علت اقدام نکردنش تهیدستی باشد . این مطلب برای من روشن است که خدا و پیغمبر ، فاطمه را برای علی (ع) نگاهداشته اند . سپس به « عمر » و « سعدبن معاذ » گفت : حاضرید به اتفاق هم پیش علی برویم و جریان را برایش تشریح کنیم و اگر به ازدواج مایل بود و تهیدستی مانعش بود ، کمکش کنیم ؟! سعدبن معاذ از این پیشنهاد استقبال نمود و ابوبکر را در این کار تشویق کرد .
سلمان فارسی می گوید : عمر و ابوبکر و سعدبن معاذ بدین قصد از مسجد خارج شدند و به جستجوی علی ( ع) پرداختند . ولی آن حضرت را در منزلش نیافتند . اطلاع پیدا کردند که در نخلستان یکی از انصار با شتر آبکشی می کند و درختان خرما را آبیاری می نماید . پس به جانب آن حضرت شتافتند .
ععلی (ع) فرمود : از کا می آیید و به چه منظور آن حضرت شتافتند .
علی (ع) فرمود : از کجا می آیید و به چه منظور اینجا آمده اید ؟.
ابوبکر گفت : یا علی تو در تمام کمالات بر سایرین برتری داری ، و از موقعیت خودت و علاقه ایکه رسول خدا به تو دارد کاملا" آگاهی . اشراف و بزرگان قریش برای خواستگاری فاطمه (س) آمده اند ولی پیغمبر (ص) دست رد به سینه همه زده و تعیین همسر فاطمه را به دستور خدا حواله داده است . گمان می کنم خدا و رسول ، فاطمه را برای تو گذاشته اند . و شخص دیگری قابلیت این افتخار را ندارند . نمی دانم به چه علت شما در این اقدام کوتاهی می کنی ؟
علی بن ابی طالب (ع) هنگامی که سخن ابوبکر را شنید اشک در چشمان مبارکش حلقه زد و فرمود : ای ابابکر ! احساسات و خواسته های درونی مرا تحریک نمودی و به موضوعی که از آن غافل بودم یاد آوری کردی . به خدا سوگند ! همه خواستگار فاطمه اند ، من هم بدین موضوع علاقه دارم . یگانه چیزی که مرا از این اقدام باز داشته فقر و تهیدستی است .
ابوبکر عرض کرد : یا علی ! این سخن را نفرمایید. زیرا دنیا در نظر خدا و رسول ارزشی ندارد . من صلاح می دانم هرچه زودتر در این کار اقدام نمایید و در خواستگاری فاطمه تعجیل کنید . ( 1)


افکار خفته بیدار می شود

علی بن ابی طالب ( ع) در خانه پیغمبر اکرم بزرگ شده و فاطمه (ع) را به خوبی می شناخت و با روحیات و اخلاق او کاملا" آشنا بود . هر دو تربیت شده پیغمبر (ص) و خدیجه و در یک خانه بزرگ شده بودند (1) علی می دانست دختری مانند فاطمه هرگز پیدا نخواهد شد که به جمیع کمالات و فضائل انسانیت آراسته باشد . و از صمیم قلب او را دوست می داشت و می دانست چنین موقعیتهای مناسبی همیشه فراهم نمی شود . اما اوضاع بحرانی اسلام و گرفتاری ها و فقر اقتصادی مسلمین ، چنان علی (ع) را مشغول ساخته بود که به خواسته های درونی خویش توجه نداشت . و در همه فکری بود جز ازدواج و تشکیل خانواده .
علی (ع) اندکی در پیرامون پیشنهاد ابوبکر تأمل کرد و اطراف و جوانب قضیه ررا به خوبی بررسی نمود ، از یک طرف ، تهیدستی و فقر اقتصادی خودش و سایر مسلمانان و حوادث و گرفتاریهای عمومی را مشاهده کرد ، از طرف دیگر فکر کرد موقع ازدواج کردنش فرا رسیده و در حدود بیست و یک سال یا زیادتر از عمرش می گذرد . ( 2)
باید خواه ناخواه ازدواج کند و مثل فاطمه (س) هرگز پیدا نمی شود . اگر این فرصت دست برود قابل جبران نیست
                                                                                                                                   ادامه دارد.......


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط یاور 85/8/30:: 3:48 عصر     |     () نظر
آیکون زیبا سازی, لوگو زیبا سازی